پارت ۱۲ (گزارش شده دوباره گذاشتم )
صدای و بلند کرد
-:...تو به من میگی چیکار کنم چیکار نکنم (سرد. داد)
+:بب..خشید(لکنت)
-:خفه شو و بیا بهم کمک کن بلند شم (سرد. داد)
+:و.لی...
-:به حرفم گوش نمیدی خودم نشونت میدم فقط بزار خوب بشم (سرد. داد)
جرعتم و جمع کردم و لب زدم
+:هر وقت خوب شدی اون موقع این حرف و بزن الآنم بشین سر جات (یکم بلند)
انگار تعجب کرده بود خب راستش خودمم تعجب کرده بودم
اولین بار بود صدام و جلوی ارباب بلند میکردم هیچ وقت جرئت این کار و نداشتم چون ازش مثل سگ میترسیدم
الآنم نمیدونم این شجاعت و از کجا آوردم
با همون تعجبی که داشت روی تخت نشست.
خواست دراز بکشه ولی وقتی کمرش و به تخت خورد باعث شد که زود بلند بشه و صورتش از درد جمع بشه
-:اخخخخ..کمرم
تازه یادم اومد که گلوله به پشتش خورده بود
یکم نزدیکش شدم و کمک کردم روی شکمش بخوابه
-:اه اینجوری نمیدونم بخوابم
وایسا ببینم الان ارباب باهام سرد حرف نزد این امکان نداره
چون همیشه باهام سرد رفتار میکرد و الان سرد نیست
-:هوی با توعم میگم نمیتونم بخوابم
+:خ..ب..من..چی..کار.. ک..نم
درسته که باهام سرد رفتار نمیکنه ولی من بازم ازش میترسم و وقتی میبینمش لکنت میگیرم
-:بیا نزدیک کنارم روی تخت بخواب
+:چ..را
-:چون من میگم بیا
+:می..شه .. نی.ام
-:نمیشه باید بیایی
ناچار کنارش خوابیدم فقط یه خوابِ عادیه دیگه چرا اینقدر استرس دارم
چشمام و بستم و سعی کردم بخوابم
کم کم داشت خوابم میبرد که با
افتادن جسمی روم خواب از سرم پرید
وقتی چشمام و باز کردم ار..باب
-:بگیر بخواب منم چون خوابم نمیبرد اینجوری میخوابم فکر بد نکن
اره جون عمه ات مگه میشه فکر بد نکرد
آخه یه پسر مجرد و یه دختر مجرد چرا باید کنار هم بخوابن
اصلا عادی نیست این کارش که اومد روی من خوابید
یعنی چی که خوابش نمیره اوففف.
ولی حالا که دقت میکنم خیلی صورت خوشگلی داره
منو یاد ۳ سال پیش میندازه
زمانی که روش کراش بودم و هی سعی میکرد نظرش و جلب کنم ولی..
هیچکدوم اونا فایده ی نداشت و اون حتی بهم نگاهم نمیکرد
خودمم بعد از یه مدت بیخیال شدم
ولی اون ....
-:...تو به من میگی چیکار کنم چیکار نکنم (سرد. داد)
+:بب..خشید(لکنت)
-:خفه شو و بیا بهم کمک کن بلند شم (سرد. داد)
+:و.لی...
-:به حرفم گوش نمیدی خودم نشونت میدم فقط بزار خوب بشم (سرد. داد)
جرعتم و جمع کردم و لب زدم
+:هر وقت خوب شدی اون موقع این حرف و بزن الآنم بشین سر جات (یکم بلند)
انگار تعجب کرده بود خب راستش خودمم تعجب کرده بودم
اولین بار بود صدام و جلوی ارباب بلند میکردم هیچ وقت جرئت این کار و نداشتم چون ازش مثل سگ میترسیدم
الآنم نمیدونم این شجاعت و از کجا آوردم
با همون تعجبی که داشت روی تخت نشست.
خواست دراز بکشه ولی وقتی کمرش و به تخت خورد باعث شد که زود بلند بشه و صورتش از درد جمع بشه
-:اخخخخ..کمرم
تازه یادم اومد که گلوله به پشتش خورده بود
یکم نزدیکش شدم و کمک کردم روی شکمش بخوابه
-:اه اینجوری نمیدونم بخوابم
وایسا ببینم الان ارباب باهام سرد حرف نزد این امکان نداره
چون همیشه باهام سرد رفتار میکرد و الان سرد نیست
-:هوی با توعم میگم نمیتونم بخوابم
+:خ..ب..من..چی..کار.. ک..نم
درسته که باهام سرد رفتار نمیکنه ولی من بازم ازش میترسم و وقتی میبینمش لکنت میگیرم
-:بیا نزدیک کنارم روی تخت بخواب
+:چ..را
-:چون من میگم بیا
+:می..شه .. نی.ام
-:نمیشه باید بیایی
ناچار کنارش خوابیدم فقط یه خوابِ عادیه دیگه چرا اینقدر استرس دارم
چشمام و بستم و سعی کردم بخوابم
کم کم داشت خوابم میبرد که با
افتادن جسمی روم خواب از سرم پرید
وقتی چشمام و باز کردم ار..باب
-:بگیر بخواب منم چون خوابم نمیبرد اینجوری میخوابم فکر بد نکن
اره جون عمه ات مگه میشه فکر بد نکرد
آخه یه پسر مجرد و یه دختر مجرد چرا باید کنار هم بخوابن
اصلا عادی نیست این کارش که اومد روی من خوابید
یعنی چی که خوابش نمیره اوففف.
ولی حالا که دقت میکنم خیلی صورت خوشگلی داره
منو یاد ۳ سال پیش میندازه
زمانی که روش کراش بودم و هی سعی میکرد نظرش و جلب کنم ولی..
هیچکدوم اونا فایده ی نداشت و اون حتی بهم نگاهم نمیکرد
خودمم بعد از یه مدت بیخیال شدم
ولی اون ....
- ۱۴.۹k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط